نترس اولین قدمت را بردار
جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ
هر که مرد راه است بسم الله
بی مقدمه می رم سر اصل مطلب
تا حالا دقت کردید که همه چیزهای مهم از یه موضوع یا یه اتفاق به ظاهرساده شروع می شود.
گاهی وقتی به عقب نگاه می کنی می بینی که مثل برق و باد یک دومینوی چند هزارقطعه ای کنارهم چیده شده تا به این جایی برسیم که الان هستیم.
نگاه می کنی می بینی یکی دو تلنگرساده یکی دو خنده کوتاه ویکی دوتحیر وتعجب همراه با لذت وخیلی یکی دوتا های دیگر تورا در این نقطه ای قرارداده که هستی .
گاهی باید وباید بازخوانی کنی .خودت را وحودت راو محیط اطراف وبه تبع آن اتفاقاتی که برایت افتاده است.
بعد می ایستی واز بالا واین دومینوی گذشته ات را می بینی و می فهمی دقیقا همانجایی آسیب دیدی که اصلا اصلا حتی فکرش را نمی کردی .
اصلا برایش برنامه ریزی نکرده بودی.اصلا قرار نبود بهش برخوردکنی .اصلا اصلا این حادثه تو کوچه بغلی بود ومن داشتم تو اتوبان باسرعت مطمئنه راهم را می رفتم.به کسی هم کاری نداشتم.
خوب پس این قطعه چه جوری تکان خورد و بقیه را ریخت.اصلا من خودم این را تکان دادم یا یک عامل بیرونی بود.چطور شد که تمام معنای خودسازیم تمام زیرساخت های ذهنی ام تمام چیزهایی که توی مشتم قایم کرده بود و تو انبان ذهن ودلم جاداده بودم و با تبختر می گفتم که این ایمان است کمکم نکرد..
ازخودم می پرسم چرا؟به قول استادی: گول خوردی تاالان اینا که جمع کردی همه هوای نفس بود.
ما درون خانه گندم می کنیم گندم جمع آمده گم می کنیم
گرنه موشی اندراین انبان ماست گندم اعمال چهل ساله کجاست
اول ای جان دفع شر موش کن وآنگهان درجمع گندم کوش کن
مولوی
واین روزها که دراین نقطه زمانی عجیب احساس می کنم یکی از دومینوها بقیه را به هم ریخته....
باید از بالا دوباره نگاه کنم و عیب کار را پیدا کنم.اگر هم خودم نتوانستم از یه استاد کار ماهر کمک بگیرم.
شما چطور؟
دومینوی زندگی اتان به هم ریخته ؟
تا حالا از بالا به زندگی اتان نگاه کرده اید؟
- ۹۳/۰۷/۰۴