مرا بخوان....

دریافت هایم را ازهستی با شمابه اشتراک می گذارم.

مرا بخوان....

دریافت هایم را ازهستی با شمابه اشتراک می گذارم.

قدم می زنم.گاه می دوم وگاه هم سینه خیز و سعی می کنم درجانزم .برای رسیدن یه قد افلح من زکاها.....
یک چیز رافهمیده ام.باید هرطور که شده در مسیرقرارگیرم...

بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

وقتی مراسم مذهبی را در پیش داریم اول می روم سراغ علامه جوادی آملی که ببینم نظر ایشون در مورد آن مناسبت چیست؟

ایشان فرموده بودند:هر وقت انسان مسوولیتی داشت و از عهده آن مسوولیت به در آمدوکامیاب شد.عود به مبدا پیدا کرده .رجوع به اصل خویشتن خویش پیدا کرده آن می شود که عید چون عود کرده به اصل.رجوع کرده به اصل عود است این می شود عید.


در اینجا چند تا سوال برایم پیش آمد با شما به اشتراک می گزارم .اول: این کلمات کلیدی این بحث :.انسان.مسوولیت .عود.کامیاب.مبدا.خویشتن خویش .اصل.

دوم :سوالاتی که مطرح می شود.

یک. آیا من انسانم؟انسان بودن من به چیست ؟چقدر در انسانیت خود استوارم وبرای بقا آن تلاش کرده ام.

دو.مسوولیت من که حالا مسامحتا انسان هستم چیست؟چقدر به این مسوولیت آگاهی دارم.؟این مسوولیت را چه کسی به عهده من گذاشته است؟این مسوولیت کمال بخش است یا زوال آوراست؟

سه.عود.مبدا.اصل.این سه کلمه را دراین بیت شعر مولوی خلاصه می کنم.

روزها فکر من این است و همه شب سخنم              که چراغافل از اجوال دل خویشتنم

زکجاآمده ام آمدنم بهر چه بود                                به کجا می روم آخر بنمایی وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                            دوسه روزی قفسی ساخته ام از بدنم

چهار.خویشتن خویش.خیلی از اوقات به این کلمه فکر می کنم.خویشتن خویش من کیه؟کیست که از دیده برون می نگرد؟گوهر وجود من کجا مدفون شده که حالا مسوولیت برگرداندن آن رادارم واگر به اصل سرچشمه برسانم کامیابم وعید برایم محقق شده؟

تا کی قرار است دور خودم بچرخم و عید را فقط به اسم بزرگ بدارم و شکوه وعظمت آن را آه بکشم.خوب که به درونم می نگرم می فهمم که خیلی جاها از فطرتم رو برگزداندم.خیلی لحظات نوکری اربابی به نام نفس را کرده ام .وگاهی هم سر آن را به سنگ کوبانده ام وگفته ام عقب بایست مرا با توچه کار.


امروزعید است عیدی که باید نفس را به مسلخ ببری وعاشقانه ذبحش کنی .وبگویی معبودا هر آنچه دارم از آن تو وهرچه خود میدانی از آن کسی که دیگر نمی خواهد من داشته باشد....

باخودم قرار گذاشته ام که کلمه من را از مکالماتم حذف کنم .تا حالا که خیلی سخت بوده.


علامه جوادی در ادامه می فرمایند:ما در سال دوبار آن رجوع اصلی را داریم .یکی ما ه مبارک رمضان است به ما گفتند :روزها روزه بگیرید وشبهابه آن به عبادت بپردازید اگریک ماه به وظیفه انسانی امان آشنا شدیم وعمل کردیم و به آن اصل بازگشتیم مسرورانه روزعیدفطر جشن می گیریم باهم آن نماز عید را می خوانیم عید ماست .

دردهم ذی الحجه  وقتی حاجیان معتمران زائران حرم نبوی وسرزمین وحی آن وظایفشان را انجام دادندروز نهم درعرفات وقوف داشتندشب دهم روی آن شن های مشعرتا صبح یا الله گفتند روز دهم آمدند ورمی جمرات کردند.شیطان ونمادشیطانی را رجم کردند وقربانی کردندمی شود عید.لذا وقتی که حلق کردند وازاعمال فراقت پیدا کردندبه آن اصل برگشتند می شودعیتد.


  • نگار خوشرو
ماحرا از پرکردن یک فرم شروع شد.فرمی که یک سری مشخصات را باید پر می کردی تااگر یه روزی یه جایی به کارشان آمدی خبرت کنند.
 
بعدیه مدت تماس گرفتند و گفتند که برای پرگردن فرم های بعدی به همایشی بروم.تاطبق تخصص هایمان اتاق فکر تشکیل بدیم.
من هم مهم ترین تخصصم را نوشتم.

مدتی گذشت و یکی از مسوولین جلسه صدایم زد وگفت ببخشید تخصص شما غیر رسمیه .اگر در جلسات شرکت کنید شامل پرداخت نمی شود اگر مشکلی ندارید بمانید وگرنه ما شرمنده شماییم.بماند که بعدامدیر گروه چقدر بامن بحث کردو...

می دانید من به جای تدریس در فلان جاو به جای فارق التحصیلی در بهمان جا و....چی نوشته بودم؟
نوشته بودم 

باافتخار مادم..

یک کلمه هست که هر وقت به گوشم می خورnقند تو دلم آب می شود.انگار هیچگاه تازگی و طراوتش را برایم ازدست نمی دهد.انگار هربارشنیدنش یک مسوولیت سخت وسنگین را برایم تداعی می کند آن کلمه مامان است.

آنجا در اتاق فکری که برای زنان مطرح شده بود گفتم.این سوال جدی را مسوولین شهر پاسخ دهند اگر یک زن  جلوی در مغازه صاحب کارش را جارو بکشد.جلوی مدیرش چای بگذارد.نمی دانم فلان وسیله را بسته بندی کند یاحتی راننده کامیون باشد و نگهبانی پارک را بکند .و آخر ماه چندرغاز بگیرد این زن شان اجتماعی دارد؟

اما اگر  شان حقیقی خود را بشناسدو فقط فقط خودش را وقف فرزندان این آب وخاک کند وگوشه ای  از نسل آینده را پاک تربیت کند هیچ سابقه کاری ندارد.؟در اجتماع به عنوان پایین ترین طبقه دیده میشود.
اعتماد به نفس این زن باید بین دوستان دوران تحصیل یا خانواده اش از بین برودچرا؟چون خانه نشین است و به سنت اهل بیت ع عمل کرده و خواسته که به وظیفه اش عمل کند.

واقعا ما انقلاب کردیم که به این نقطه که هستیم برسیم یا با دست خود تیشه را تیز تر می کنیم تا بایک ضربه ریشه از اساس کنده شود؟استحاله فرهنگی دارد ما را ازپا می اندازد.

بماند که توی آن جلسه چه توجیهاتی شد که زنان باید درجامعه حضور فعال داشته باشند و چه وچه...زنان باید به تخصص های بالا برسند و حتی اگر زنی علاقه داشت کارگر معدن شود.وامروزه تقریبا محال است که ما بتوانیم به زنی بگوییم درخانه بشیند ومادری کند.
التبه  در آنجامن فقط منظورم مادران جامعه بود.ونه دختران مجرد.مادرانی که اگر بدانند مادری خودش بالاترین تخصص ها را نیاز دارد و وقت و انرژی او اول و اول برای خانواده اش است.

به نظر می رسداگر شان انسانی یک دختر مجرد هم زیرسوال رود چه دلیلی دارد به بیگاری برای دیگران بگذراند ومی تواند همان وقت را درراه اعتلای مقام انسانی خودش و خانوداده اش بگذراند.

این معظل جدی که زنان حتما باید بیرون ازخانه به دنبال کمال بگردند را باید خودما زنان حل کنیم وراه هایی برای برون رفت از این بحران جامعه به اصطلاح مدرن پیدا کنیم.

دوسنان نظرات ارزنده شما را باگوش جان استقبال می کنیم.

  • نگار خوشرو

هر که مرد راه است بسم الله 


بی مقدمه می رم سر اصل مطلب

تا حالا دقت کردید که همه چیزهای مهم از یه موضوع یا یه اتفاق به ظاهرساده شروع می شود.
گاهی وقتی به عقب نگاه می کنی می بینی که مثل برق و باد یک  دومینوی چند هزارقطعه ای کنارهم چیده شده تا به این جایی برسیم که الان هستیم.
نگاه می کنی می بینی یکی دو تلنگرساده یکی دو خنده کوتاه ویکی دوتحیر وتعجب همراه با لذت وخیلی یکی دوتا های دیگر تورا در این نقطه ای قرارداده که هستی .
گاهی باید وباید بازخوانی کنی .خودت را وحودت راو محیط اطراف وبه تبع آن اتفاقاتی که برایت افتاده است.
بعد می ایستی واز بالا واین دومینوی گذشته ات را می بینی و می فهمی دقیقا همانجایی آسیب دیدی که اصلا اصلا حتی فکرش را نمی کردی .
اصلا برایش برنامه ریزی نکرده بودی.اصلا قرار نبود بهش برخوردکنی .اصلا اصلا این حادثه تو کوچه بغلی بود ومن داشتم تو اتوبان باسرعت مطمئنه راهم را می رفتم.به کسی هم کاری نداشتم.
خوب پس این قطعه  چه جوری تکان خورد و بقیه را ریخت.اصلا من خودم این را تکان دادم یا یک عامل بیرونی بود.چطور شد که تمام معنای خودسازیم تمام زیرساخت های ذهنی ام تمام چیزهایی که توی مشتم قایم کرده بود و تو انبان ذهن ودلم جاداده بودم و با تبختر می گفتم که این ایمان است کمکم نکرد..
ازخودم می پرسم چرا؟به قول استادی: گول خوردی تاالان اینا که جمع کردی همه هوای نفس بود.
ما درون خانه گندم می کنیم               گندم جمع آمده گم می کنیم
گرنه موشی اندراین انبان ماست          گندم اعمال چهل ساله کجاست
اول ای جان دفع شر موش کن           وآنگهان درجمع گندم کوش کن
                                                                                        مولوی
واین روزها که دراین نقطه زمانی عجیب احساس می کنم یکی از دومینوها بقیه را به هم ریخته....
باید از بالا دوباره نگاه کنم و عیب کار را پیدا کنم.اگر هم خودم نتوانستم از یه استاد کار ماهر کمک بگیرم.
شما چطور؟
دومینوی زندگی اتان به هم ریخته ؟
تا حالا از بالا به زندگی اتان نگاه کرده اید؟

  • نگار خوشرو

سلام.

زسلام پادشاهان به خدا ملول گردد                         چوکسی شنیده باشد زتو سرسری سلامی


این روزها که همه به دنبال پرکردن تنهایی خودشان هستند با دوستان یا حضور درجمع خانواده وهمکلاسی و همسایه یاحتی دوستان اجتماعی در فضاهای مجاری من اما به دنبال یک جای دنج و آرام و اندکی تنهایی هستم.

تابا خیال راحت هرکتابی را که در لیست مطالعه ام است بخوانم ویا سخنرانی سخنرانان مورد علاقه ام راگوش کنم و برای خودم بنویسم و بنویسم .و بنویسم.

در نوشته هایم خیلی چیزهایی را پیدا می کنم واندیشه ها و عقایدی که خیلی وقت است گوشه کنارذهنم خاک می خوردندویا اظلاعاتی که در حافظه ی پنهانم جاخوش کرده اند.

شاید باوزتان نشودگاهی حتی خودم را هم پیدا می کنم .معصومیتی که نسبتا ازدست رفته ویا در حال سعود یا رکود است.

گاهی هم پیامبری راپیدا می کنم که آرام آرام در گوشی برایم عشق را زمزمه می کند وآنگاه است که اانرژی مضاعفی می گیرم برای حیات برای ادامه .برای دوباره متولد شدن.

وچه کسی می داند این لذت چیست مگر آنکه تجربه اش کرده باشد.وکاش همه علم ها حضوری بود وعلم حصولی که گاه حجاب اکبر می شود کم رنگ و گم رنگ تر می شد.تاهمه بدانند نباید به مدرک کارشناسی فلان ودکترای بهمان دل خوش کنند.

باید نوشت ونوشت .باز خوانی کرد و بازخوانی تا به گوهر وجود رسید .

باهزار شاید وباید

هزار اما وکاش 

آمده ام اینجا تا به اشتراک بگذارم راهی راکه قراراست برای رسیدن به گوهر درون طی کنم.

همراهی ام کنید ولذت راه را باهم بچشیم.


  • نگار خوشرو